سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این دانش، دین است، پس نیک بنگریدکه از چه کسی دین خود را می گیرید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
سایر نوشته ها - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • بسم الله الرحمن الرحیم

     

     

     

     

     

    نظام بی مانند - پویا و بالنده "او" همچنان محکم و توفنده و نرم جاری است و این جهل انسان از خویش است که همچنان ایستا و رو به اسفل السافلین – در جای خویش مانده است و تغییر نمی کند.

     

    اگر خویش را در مییافتیم و سپس دیگران را و از آن طریق نظام جاودانه هستی و نیستی را و آنگاه شاید "او" را مییافتیم – همانگونه که خواسته بود و میخواهد که بیابیم و رهایش نکنیم .

     

    شاید دلیل بیش ازهفتاد در صد گرفتاریهای ما – فراموش کردن "او" است و آنهم بعلت جهل و نادانی که بدلیل حضور هوشمندانه شیطان است .

     

    "او" هیچگاه ما را فراموش نکرده و بحال خویش وانگذاشته است چون ازمیزان ناتوانی و توانمندیهای ما آگاه است و همیشه از حضور شریف و انسانگونه ما راضی و از عدم حضور یا حضور بیرنگ و جاهلانه ما میرنجد.

     

    فقط "او" بر سر پیمانهای خویش است و هیچگاه – هیچ پیمانی را از ازل تا ابد بی اهمیت نمی پندارد. فقط "او" بسیار با گذشت است و در عین توانمندی مطلق – هیچ ناتوانی را مورد آزار قرار نمیدهد.

     

    فقط "او" آغوش گشوده است تا همه بسویش بیایند و دستان پر قدرت و مهربانش را بر پیکر متلاشی ما میگذارد و میگوید تو را دوست دارم انسان .

     

    در حالیکه عرق شرم از هزاران پیمان شکنی و گناه و غفلت و جهل را بدوش میکشیم – سر بزیر افکنده و اظهار میکنیم: (( نمیدانستم – پشیمانم – مرا ببخش))

    و آنگاه " او " ما را بخشیده بود.                هیچکس

     

     

     



    عبدالله علیخواه ::: جمعه 86/4/15::: ساعت 9:3 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

     

    در منقبت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

     

                                           بابا فغانی شیرازی

     

    چمن شکفت و جهان پرزسوسن و سمنست

    به صد هزارزبان روزگار در سخنست

    زخاک سوخته داغ آتشین رویان

    دمید لاله و سوزش هنوز در کفنست

    رسید نافه گشا باد صبحدم – گویا

    روان به دامن صحرا روایح ختنست

    خراش غنچه رعنا و خارخارنسیم

    نشان دست زلیخا و چاک پیرهنست

    زوصف گوهرلعل تو در حریم چمن

    دهان غنچه سیراب پر در عدنست

    چو لاله بی گل روی تو جامه چاک زدن

    یتر زواقعه بیستون و کوهکنست

    در آن چمن که شود قامت تو دست افشان

    چه جای جلوه شمشاد و رقص نارونست

    هوای کوی تو دارد صبا زگشت چمن

    چوآنغریب که میلش به جانب وطنست

    زجان گذشتم و دیدم جمال کعبه جان

    درین راه آنکه زهستی گذشت جان منست

    تبارک الله ازین روضه بهشت آیین

    که یک غبار درش آبروی نه چمنست

    چه جای گلشن عالم که هفت باغ جنان

    طفیل روضه سلطان دین ابوالحسنست

     

     

    علی موسی کاظم – امین گلشن وحی

    که طوف بارگهش از فرایض سننست

    زیمن سایه عنقای قاف قدرت او

    همای ناطقه ناظر به کشور بدنست

    به گرد روضه او گر نعیم هشت بهشت

    شود نثار یکایک به جای خویشتنست

    فرو گرفت جهان را چراغ همت او

    چو آفتاب که خنجرگداز و تیغ زنست

    گلی که از چمن کبریای او سرزد

    شکفته بادکه چشم و چراغ انجمنست

    چو پرچم علمش باد صبح جلوه دهد

    چه جای دم زدن یاسمین و نسترنست

    چراغ دولت او لاله ابد پیوند

    نهال همت او شمع آسمان لگنست

    درین چمن که زآسیب برگ ریز خزان

    هوا مبدل و بلبل فگار و ممتحنست

    فسانه زن جادو و سر پرده شیر

    حکایتیست که ورد زبان مرد و زنست

    کسی که دانه انگور دام حیلت ساخت

    چو خوشه از گنه آن به گردنش رسنست

    زهی چراغ دلت شمع هفت پرده دل

    خیال نخل قدت زیب چارباغ تنست

    قبای سبز تو فارغ زچاک دامن و جیب

    نگین لعل تو ایمن زدست اهرمنست

    همیشه تا به مصاف سپاه غنچه و گل

    نسیم پرده در و باد صبح صف شکنست

    حسود جاه تو در پرده خجالت باد

    چو عنکبوت که بر عیب خویش پرده تنست

     

     



    عبدالله علیخواه ::: دوشنبه 85/8/29::: ساعت 11:33 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید

    از کشف الاسرار ده جلدی

    اثر خواجه عبدالله انصاری

    تالیف امام احمد میبدی

    نگارش حبیب الله آموزگار

    جلد اول

     

     

    "سوره -1- فاتحه-مکی-7 آیه – جزء اول"

     

    1-    بسم الله الرحمن الرحیم- بنام خداوند جهان دار بخشنده مهربان.

    2-    الحمدلله رب العالمین-ستایش نیکو و ثنای بسزا خداوند جهانیان راست

    3-    الرحمن الرحیم – فراخ بخشایش مهربان

    4-    مالک یوم الدین- پادشاه روزشمارو پاداش

    5-    ایاک نعبد و ایاک نستعین-تورا میپرستیم و از تو یاری میخواهیم

    6-    اهدنا الصراط المستقیم – رهنمون باش ما را براه راست و درست

    7-    صراط الذین انعمت علیهم – راه کسانی که نوازش کردی و برآنها نیکوئی نمودی

     

       غیرالمغضوب علیهم و لاالضالین – نه راه جهودان خشم برایشان شده و نه راه ترسایان گم اندر راه

     

     

    تفسیر ادبی و عرفانی –

     

    1-   بسم الله الرحمن الرحیم :نزد اهل عرفان :ب –بهارخدا و سین- سنای خدا و میم – ملک خدا.

    نزد اهل معرفت:ب بهای احدیت سین سنای صمدیت – میم ملک الوهیت. بهاء او قدیم –سناء او کریم – ملک او عظیم. بهاء او باجلال – سناء او باجمال – ملک او بی زوال . بهاء او دل ربا – سنای او مهرافزا –ملک او بی فناء .

    ای پیش رو ازهر چه بخوبی است جلالت     ای دور شده آفت نقصان زکمالت

    زهره به نشاط آید چون یافت سماعت   خورشید به رشک آید جون دید جمالت ؟

     نزد اهل ذوق : ب بر با اولیاء – سین سر اصفیاء – میم منت بر اهل ئلاء - » بر او با بندگان – سین سر او با دوستان – میم منت او بر مشتاقان . اگر نیکی او نبودی – چه جای تعبیه سر او بودی ؟ و گر منت او نبودی – بنده را چه جای وصل او بودی . و بردرگاه او چه محل بودی – گر مهر ازل نبودی بنده چگونه آشنای لم یزل بودی ؟

     

    آب و گل را زهره مهر تو کی بودی اگر

    هم به لطف خودی نکردی در ازلشان اختیار

    مهر ذات تو است الهی دوستان را اعتقاد

    یاد وصف تو است یا رب غمگنانرا غمگسار

    دنیا بنام خدا خوش است و عقبی به عفو او و بهشت به دیدار او – در دنیا اگر نه پیغام و نام خدا بودی – بنده رات چه جای منزل بودی .و در عقبی اگر نه عفو و کرمش بودی – کار بنده مشکل بودی – در بهشت اگر نه دیدار دل افروز او بودی – شادی درویش به چه بودی ؟خدایا به نشان تو بینندگانیم – به شناخت تو زندگانیم – به نام تو آبادانیم – به یاد تو شادمانیم- به یافت تو نازانیم – مسن از جام مهرتو مائیم – صید عشق در دام تو مائیم .

    زنجیر معتبر تو دام دل ما است       

     عنبرزنسیم تو غلام دل ما است

    در عشق تو چون خطبه بنام دل ما است

      گوئی که همه جهان به کام دل ما است

     

    اسم( بسم الله) از سمت گرفته اند و سمت داغ – یعنی گوینده بسم الله دارنده آن رقم و نشان کرده آن داغ است .حضرت رضا(ع) فرمود : وقتی بسم الله می گوید یعنی خداوندا داغ دارم و بدان شادم-اما از بود خود بفریادم –کریما – بود مرا از پیش برگیر که بود تو راست کند همه کارم .خدایا بود تو چراغ معرفت بیفروخت –پس روشنی دل من افزونی است . گواهی تو ترجمانی من کرد پس نداء من افزونی است – نزدیکی تو چراغ وجد من بیفروخت – پس همت من افزونی است .اراده تو کار من بساخت پس جهد من افزونی است –خداوندا – از بود حود چه دیدم ؟ مگر بلا و عنا . و از بود تو چه رسیدم ؟ همه عطا و وفا ! 

     

                                                                            ادامه دارد



    عبدالله علیخواه ::: دوشنبه 85/8/15::: ساعت 6:56 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    گاهی احساس میکنم که کمی مرا دوست داری- شاید هم برای ارضای غرور خویش

    ترا کمی در حال دوست داشتن خویش میبینم.همیشه فکر میکنم که تحمل من سخت است و دیر یا زود مرا رها خواهی کرد.مشکل از منست که هم غرور دارم و هم نمیخواهم داشته باشم.هم میخواهم اینگونه نبشم و هم هستم.این تردید تقریبا همه را کلافه کرده و اخرش میشو این احساس که تا زمانی که نمیدانی چی هستی و چه میخواهی –اینگونه میماند.

    فکرمیکنم خوشحالم از اینکه بمن توجهی نمیکنی و ناراحت از اینکه چرا؟

    از دوست داشته نشدن توسط شما یک نوع احساس تلخ و بیشتر شیرین مرا تسکین میدهد که انگار در عین دوست داشته نشدن – از اینکه شاید اخراین بی توجهی یک حمله ناگهانی دوست داشته شدن باشد؟

    همیشه خود را درحال نجوا با تو میبینم یا نه احساس میکنم.از اینکه بجایی رسیده یا نرسیده ام در اصل موضوع تاثیری نمیگذارد. حتما نباید موفق شده باشی تا بتوانی احساست را بیان کنی- این حالت نه جنگ نه صلح و نه عشق نه نفرت هم بدنیست.

    البته با بیتفاوتی فرق دارد.مهم نیست که وقتی این نامه را میخوانی چه برداشت میکنی و البته مهم است که در نهایت بشما نرسیده ام .اما ناامید هم نیستم. 50٪ مسئله ما درست است و ان اینست که من میخواهم برسم.اگر بدانم میخوانی بازهم مینویسم

    عبدالله علیخواه ::: یکشنبه 85/7/23::: ساعت 8:34 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

     ما زبالاییم و بالا میرویم

    محی الدین بن عربی 

     

    در نظر بود که بترتیب بیاورم اما بمناسبت شهادت مولا کمی جلوتر رفته و بعد از آن مجددا از اول آغاز خواهم کرد:

     

       آسمان سوم

    ( آسمان شهادت - جایی که سر روحانیت یوسف(ع) است)

     

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سالک گفت : رسول توفیق - آسمان جمال (صفات لطیفه) و معدن جلال(صفات قهریه) را برایم گشود- آسمان گشوده شد و او سلام و درود گفت- زمام امت و امن آن آسمان را به من تسلیم کرد- خواستم ساکن آن قصرو رئیس آن مملکت را ببینم- در آستانه آن - همه اصحاب جمال را دیدم به دربان روی کرده پرسیدم :چه خبر؟ این گروه پراکنده کیست؟گفت : پیمان همسری بسته شد و مجلس شادی دیدنی و عروس حاضر است.

    سالک گفت: با دربان قصر مشورت کردم - اجازه داد بی رنج و خفتی وارد شدم و سلام گفتم و پاسخ شنیدم بال و پر شرمندگی از من ریخت - عروس قصر پوشیده و دامن کشان درآمد- به پای نیایش برخاستم به یاد کسی که (0اسماء الحسنی))از آن اوست(خدا)آغاز سخن کردم - بر صاحب ((قاب قوسین او ادنی)) ثنا گفتم- ثنای عطرآگین و شادی بخش را بردارنده آن جایگاه والا به ثنای آن دو افزودم و گفتم - مرحبا بر این همسری سعادتمند و منظم و ستودنی که شادیش همه دلها را پر کرده است و مردم و دشتهای خشک و ویران را خرم و آباد ساخته است - مرحبا به سرآمد روییدنی ها و روشن کننده تاریکی ها که سحر بابل است و آنان را به تیر در انداخت. من ندیدم که زناشویی میان فرشتگان باشد و زمام مرکب های افلاک بر پهنه ستاره سماک رها شود و شرفی از شرف ریشه دارتر باشد یا سعادتی که سعادت بر فزونی آن اقرار کند-یا نسبتی که به راندن آرزوها اذن دهدو آفتاب به خانه حمل نزدیک شود- گوارا باد این مجموعه خوشبختی ها و مبارک باد این ترکیبی که از اجزای نیک و در کنار هم شیر نوشید و به وجود آمد و از ستارگان بزرگ و روشنی بخش به هم پیوست - ((زنان پاک - مردان پاک را و مردان پاک زنان پاک را می سزد)) (نور /26-حجر/46)

    بر شما باد آن شادی - سعادت شما را به کف زدن مفید یاری کناد و حالی فرخنده و نیکو دست دهاد- شایسته باد این خوشحالی و بجا باد این پیوند و درآمدن به ((سلام آمنین))(محمد/46) و بشارت باد به عروس و داماد و پسران - سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است -و درود بر سرورمان محمد (ص) و پیام آور دیگر.

    سالک گفت : وقتی از سخن گفتن فراغت یافتم و به درود و سلام پایان دادم- پرده اندکی به حرکت درآمد و آوایی چون نسیم بیمار(صبا) وزیدن گرفت و گفت:

          کسی که زهرا(ستاره سفید) عروسش باشد

          از ستاره جوزا تاج و از شعری نعلین دارد

         ای شکوفه باغ که بوی خوشش را گرفتی

        آیا شکوفه دیگری هست که با روشنائی این ستاره همانندی کند ؟

    سالک گفت : به آن ستاره سفید (زهرا) گفتم : تو را شناختم و به زودی تو را وصف می کنم - از تو میخواهم که مقام همسرت را به من بشناسانی و خبر آن را به من بدهی و مرا از همه چند و چون او آگاه کنی . ستاره سفید گفت:

    ای مرد غریب و خوب و ظریف ! فدای کهنه و نوی تو شوم - آن ستاره سفید بر شخص آگاه میتابد و به نزد دانا فرود میآید - از حقیقت و غایتی پرسیدی که درک نمیشود و صفتی که باعلم احاطه نمی پذیرد و ملک کسی نمیشود - بر من است که به اندازه فهم تو او را معرفی کنم و تو او را به میزان علمت از شان او بیآگاهانم. این امین امانت داران و جمال پیامبران و همسر زهراست - او را لاهوتیان و ارواح مبینند- ناسوتیان و اجسام را میسوزاند.

     

     

     



    عبدالله علیخواه ::: شنبه 85/7/22::: ساعت 10:37 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     



    عبدالله علیخواه ::: پنج شنبه 85/7/20::: ساعت 1:6 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

     

    " تمرین عشق"

     

    اکنون کمی میدانم از "عشق" احساس نیست . اندیشه به انجام کاری است که دیگران را شاد میکند.محمد رضا و مهدیه را دوست دارم اکبر و حسین را دوست دارم- اما هیچگاه نتوانسته ام برای شادی آنان به تعبیر ساده خود برای آنان کاری اشقانه " انجام دهم.

     

    احساس دوست داشتن تا عمل به "عشق" چقدر تفاوت دارد! احساس تا عمل به "عشق" ! ما نبودیم ولی "او" بود بعد به "عشق"عمل کرد و ما را آورد تاباشیم.از قطره های شبنم احساس "عشق"خویش "دل" را سرود و بعد برای شیفتگی از نقطه های سرخ احساسش خطوطی کمرنگ ترسیم نمد و من و تو درعمل "شیفته" بدنیا آمدیم.

     

    ناگهان عقل بعنوان ماشین محاسبات بکار آمد و "دیوانگی و شیفتگی جان مارا" دستخوش خطوط بظاهر بی نقص نمود.آن "دیوانگی جان" – آن "شیفتگی از عطر عشق

    چه زود جای خود رابه "عاقل" بودن و گمشدگی داد و افسوس !عزیز من "عشق" بیقراری و شیفتگی و سرگشتگی و نرسیدن و ناتمام است !اگر تب نکنی نمیتوانی عاشق باشی- طوفان شیدایی که آغاز میشود زیر پوستت خون برقص میاید و هلهله کنان پای

     

    میکوبد و احساس میکنی که تمام کارهای دنیا را میتوانی در یک ثانیه و با یک اشاره انجام دهی ! اگر گفتم تب منظور آتشی است که همیشه شعله ور متولد مشود و خاموش نمیشود پس باید از این آتش بوسهای به تنت بنشیند که لرزه سردترین زمستان و جوشش آتشفشان دارد . حیف که نه گوش دادی نه یاد گرفتی و نه دیدی تا "عشق"دگرگونه ات کند! هنوز عطر ناشناس "او" در سلولهایت میغرد و خون را میجهاند و تو هنوز خود را نیافته ای انسان!! 



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    شبهای سیاه درد را

    تو

    تا سپیده دمان

    برایم ستاره باش

    آینه را باور ندارم

    شفافیت چشمهای یک نابینا را

    و سیاهی مات و مبهم

    چشمان زنی غریبه و نیمه دیوانه را !

                                    *

    زنی در ذهن لحظه ها پای میکوبد

    با چشمانی اشباع از رگه های جنون

    و لبخندی

    که به بغض در حال ترکیدن شبیه بود

                             

                              *

    جنون حرکت در نامعلوم

    ادامه نامعلوم

    و کبودی جوهری اشباع از جنون

    زن

    مثل یک نقطه با هزار انشعاب

    بر پیشانی لحظه ها

    رشد میکند

    و صدای شکستن کمر شب بگوش میرسد

                               *

    زخمهایی صورت بیرنگش دارد

    که سپیده دمان بخواب میرود و شب

                            بر میخیزند

    با چشمانی باز بخواب میرود

    و نبض جوهری مردمکش

    مثل شروع طو فان عصر

    دارد با تمام صدا میکوبد

    تا آغاز شود.

                          * 

    مردمکهای جوهری با ته رنگ بنفش مرده

    و جنون در لابلای زخمهای او

    سرایت میکند از ریزش مرمکهایش تا آنسوتر

    انگار آخرین اتوبوس

    با سرعت از کنار آخرین مسافر گذشته بود

    وقتی که لبخند میزند

    با میل تکه تکه کردن

    احساسهای سرد

    بنفش و سیاه لبهایش نیز

    مثل مردمکهای جوهریش

    از نگاه ترسیده ام

    عبور میکند

    این زن دیوانه آیا

    در هیئت این چشمان جوهری

    در همه اتوبوسهای عمر

    با ما سفر خواهد کرد ؟

    هیچکس



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نیمروز بود. بطرف ظهر .درجه گرمای هوا حدی بود که جلوی فکر کردن عابرین پیاده یا سواره ها را میگرفت و همه در هاله ای از گرما و دم هوا با سرعت بسوی جائی میرفتند که شاید خانه بود.

    جاده خالی بود و از کنار روستایی دور افتاده به جاده اصلی میرسید. ماشین با تمام قوا سعی میکرد جوابگوی فشار بی امان پدال گاز باشد . شیشه ها را ایین آوردم تا نسیمی که از حرکت ماشین بوجود میآمد عرقها را خشک کند . بوی سوختن هیزم و سوزاندن تاله گاو فضا را آلوده کرده بود.

    ناگهان فوجی از ؛دم جنبانکها؛ که انگار کنار جاده کمین کرده بودند - بطرف ماشین هجوم آوردند. از صدای برخورد تن یک یا دوتای آنها و خونی که روی گلگیر بوجود آمده بود فهمیدم که قصدشان ماشین بوده جون جای رواز و عبور زیادی وجود داشت .

    بعد از توقف کنار جاده و مشاهده اجساد متلاشی شده آنان - دستاچه شده بودم و برای لحظه ای باطراف نگاه کردم . از سکوت و نگاههای خشم آلود و تکانهای دم آنان احساس وحشت عجیبی مرا در خود میفشرد .

    دوباره بحرکت ادامه دادم . فوجی دیگر با سرعت گیج و شتاب گیرنده ای از بالای ماشین گذشتند و گوئی سعی میکردند با رواز دسته جمعی و ایجاد بادی که از شتاب آنان بوجود میآمد ماشین را متوقف یا از جاده خارج کنند.

    اعتراض بود ؟ تجاوز ماشین به قلمروشان ؟ دود و آلودگی ؟ این اعتراض جمعی سازمانداده شده بود و تا ?? کیلومتر ادامه داشت یا تا زمانی که از آن جاده خارج شده بودم . از سمت چ و راست جاده باریک هجوم میآوردند و بیصدا و فقط با تکان دادنهای بی وقفه دمهاشان سخن میگفتند. تر جیح میدادم که زبان میداشتند و بد و بیراههایی که بلد بودند نثار من میشد تا این سکوت هراسناک و هجومهای مخوف دسته جمعی !

    کاش زبانشان را میفمیدم . کاش زودتر ماشین را به صاخبش برمیگرداندم و بار دیگر یاده از این را میآمدم تا شاید یکیشان سخن میگفت .

    کنار جاده مرا وادار به توقف کردند. شاید باین وسیله آرامش به آنان باز گردانده میشد .

    هجوم ادامه دار بود و بعد از نفس تازه کردن در سوی دیگر جاده مرتب تکرار میشد . شاید توقف در قلمروشان نیز برایشان آزاردهنده بود !

    خدایا جقدر شگفتی در کلمات این پرواز بر سر و رویم میبارد و آیه های عظیم آفرینش در این هارمونی پرواز اعتراض وجود دارد .

    مگر دم جنبانکها قلمرو دارند ؟ مگر آنها احساس دارند ؟ نفرت و عشق ؟ مگر آنها میتوانند دسته جمعی تصمیم بگیرند ؟ این حرکت اعتراض آمیز تاکنون کسی را بفکر واداشته است ؟ شاید گرسنگی یا نبودن آب باعث این خودکشی است !

    شما را بخدا قسم میدهم آب را برای دم جنبانکها حفظ کنیم .

    آبادی را برای دم جنبانکهای جوان حفظ کنیم . به آنان احترام بگذاریم و اعتراض بحقشان را با تواضع جواب دهیم .

    کنار جاده از نقطه های متلاشی شده قبلی پر بود. هنوز صدای پروازشان را احساس میکنم .پروازی که بخاطر زندگی - حامل مرگ آنان است .

    به خودکشی ؛دم جنبانکها؛ فکر کرده اید ؟ شاید قسمتی از سمفونی مرگ برای زندگی کل پرندگان باشد .دنیای پرندگانی که آب و آبادانی و لانه و درخت برای زندگیشان را ما از بین برده ایم .



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بعضی وقتها از اینکه مانند گذشته بیادت میافتم ولی دلتنگی نمیکنم و از اینکه میدانم عاقبت دوست داشتن یکطرفه - رسیدن به کوچه بن بستی است که هزاران را نارفته پشت آن هست - از  اینکه مانند حتی دیروز منتظر هیچ چیزی از جانب شما نیستم - (بارها گفته ام ) تو فقط خودت را دوست داری !بعضی وقتها جدائی و دور شدن حتی برای زمان کوتاهی ضروریه و در مورد شما حتی اگر ادامه پیدا کند - چیزی را از دست نمیدهی و من بازهم به حستجو ادامه خواهم داد.

    از اینکه با صراحت گفتم : دوستت دارم - از اینکه برای تنهائی و دلتنگیت خودم را وادار به خواندن آوازهائی کردم که شبیه لالایی بود - از اینکه خودم را تاحد فراموش کردن خودم برده بودم و تو عاملش بودی - احساس بدی ندارم .

    کاش میدانستی چه میخواهی تا تکلیف اینهمه آدم منتظر که همه به تو اظهار عشق میکنند را میتوانستی لااقل با حتی چراغ سر کوچه اتان در میان بگذاری و بگوئی که من نمیتوانم انتخاب کنم - انتخاب من گزینه بی انتخابی است تا لااقل هم تو به سرگشتگیت ادامه میدادی و دیگران هم به زمزمه عاشقانه خاطرات میپرداختند .

    منهم نمیدانم که او.ل باید عاشق بشوی تا عاشقت بشوند یا اول باید عاشقت بشوند تا شماهم ابراز عاشقی بفرمائید !

    اولین باری نیست که از دست میدهی ! اما اولین باریست که نمیتوانی بدست بیآوری !؟

    احساس تنهائیت مربوط به ندانستن الفبای عشق است و آنچه ابراز شده درد بی عشقی است نه عشق . تو دنبال قانون عشق بودی و نمیدانستی که قانونش نداشتن قانون است و جستجویی ابدی به بیکرانگی انسان .



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

       1   2      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 8
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدید :26448

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    سایر نوشته ها - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
    عبدالله علیخواه
    سالیان درازی است که مینویسم و به دین و آئین کشورم بشدت علاقمندم. با راهنمائیهای اساتید سعی کرده ام در خدمت قرآن و جوانان باشم .

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    سایر نوشته ها - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<





    Powered by WebGozar

    style> < .WFeedTitle{font-family:tahoma;font-size:8pt;color:#003399;text-decoration:none;font-weight:600}.WFeedTitle:hover{color:#ff4400;} .WFeed{font-family:tahoma;font-size:9pt;color:#003399;text-decoration:none;}.WFeed:hover{color:#ff4400;}
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    بسم الله الرحمن الرحیم