سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنگ چشمیِ بسیار، جوانمردی را زشت و برادری راتباه می کند . [امام علی علیه السلام]
عبدالله علیخواه - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    (بپاس تلاش بسیار ارزشمند مدیران محترم http://www.p30download.com )

    ما :

    خوب هستیم   ؟       بد نیستیم ؟      بد هستیم ؟      

    اگر خوبیم میتوانیم بهترباشیم

    اگر بدنیستیم میتوانیم بهترباشیم

    اگر بدیم میتوانیم بهتر باشیم 

    همیشه از اینکه هستیم کمی بهتر میتوانیم باشیم و همیشه کارها را کمی بهتر میتوان انجام داد!

    برای اینکه بهبود گرا باشیم و درصدی و واقع بینانه بنگریم باید قبول کنیم که همه چیز در اختیار همه است و ما نمیتوانیم در عین حالی که به یک کار میپردازیم به کارهای دیگر هم مستقیم یا غیر مستقیم دست ببریم . اگر نویسنده هستیم بگذاریم که دیگران در مورد کارهای ما نظر بدهند البته دیگران هم بدون حب و بغض باید باین کار بپردازند.

    اگر ما نویسنده ایم بگذارید کسی پیدا شود و دست مار ا بگیرد و کارمان را ترجمه کند تا ما هم بتوانیم جایزه نوبل ببریم!البته مترجمین باید از دنباله روی و مد و بحث روز بپرهیزند و استعدادها را کشف و به معرفی و ترجمه بپردازند.

    اگر ما مبتکریم کسی باید پیدا شود و دست مار ا بگیرد و معرفی و تشویق کند و از اینکه مانند سوپر مارکت هر کسی هرروز یک دکان علم و دانش همانند آنچه قبلا" ایجاد شده - باز کند کاری بس اشتباه است .

    بعنوان مثال بعد از اینکهp30download.com اقدام به تاسیس محلی برای مرکزیت دادن به دانلود مجانی نمود – بلافاصله صدها سایت به همان کار پرداختند و امکان استفاده درست از این سرمایه ملی از همه گرفته شد و تفرق و چندگانگی بوجود آمد.در حالیکه استفاده بهینه (بهتر) از امکانات نشاندهنده مدیریت صحیح ما از (زمان) و (امکانات) است .میشد بجای ایجاد چند سورس موازی به تقویت ورشد همان سایت اقدام کرد و درحقیقت بقول بزرگان علم مدیریت بهتر است هرکس میمون خود را بدوش بکشد و در هر زمینه و بسترفکری که دارد – در سایت مناسب باتفکرش و سورس مورد تاییدش فعالیت کند.از ایجاد هزاران سایت شخصی که همه از اول شروع کار دانلود نرم افزارو ...را در سایت قرار میدهند آیا جز تفرق و چند گانگی حاصلی دارد ؟ بفکر جوانان باشیم که هدایت و راهنمائی آنها یعنی کسانی که وارث و سازنده آینده این کشورند باید بود.برادرزاده من دوم هنرستان است و کامپیوتر میخواند و همیشه از من سوال میکند که بالاخره از کجا باید دانلود کرد ؟ حالا چه چیزی را باید دانلود کرد – بماند. خدا پدر و مادر فیلترینگ را بیامرزد که از یک ناحیه فکر مار ا راحت کرد!و حالا نوبت سایتهای قدرتمندی مانندپی سی دانلود است که دست ما را بگیرد و براه درست ببرد .اخیرا" اقدام به تبادل لینک شده و امیدوارم سایتهای شخصی باارزش جمع آوری و یکپارچه در مسیرهای مشخص و مثبت و مفید بحال جامعه گام بردارند.

                                              انشاإالله 

     

     

     

     

     

     

     

     



    عبدالله علیخواه ::: دوشنبه 85/7/24::: ساعت 9:47 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    گاهی احساس میکنم که کمی مرا دوست داری- شاید هم برای ارضای غرور خویش

    ترا کمی در حال دوست داشتن خویش میبینم.همیشه فکر میکنم که تحمل من سخت است و دیر یا زود مرا رها خواهی کرد.مشکل از منست که هم غرور دارم و هم نمیخواهم داشته باشم.هم میخواهم اینگونه نبشم و هم هستم.این تردید تقریبا همه را کلافه کرده و اخرش میشو این احساس که تا زمانی که نمیدانی چی هستی و چه میخواهی –اینگونه میماند.

    فکرمیکنم خوشحالم از اینکه بمن توجهی نمیکنی و ناراحت از اینکه چرا؟

    از دوست داشته نشدن توسط شما یک نوع احساس تلخ و بیشتر شیرین مرا تسکین میدهد که انگار در عین دوست داشته نشدن – از اینکه شاید اخراین بی توجهی یک حمله ناگهانی دوست داشته شدن باشد؟

    همیشه خود را درحال نجوا با تو میبینم یا نه احساس میکنم.از اینکه بجایی رسیده یا نرسیده ام در اصل موضوع تاثیری نمیگذارد. حتما نباید موفق شده باشی تا بتوانی احساست را بیان کنی- این حالت نه جنگ نه صلح و نه عشق نه نفرت هم بدنیست.

    البته با بیتفاوتی فرق دارد.مهم نیست که وقتی این نامه را میخوانی چه برداشت میکنی و البته مهم است که در نهایت بشما نرسیده ام .اما ناامید هم نیستم. 50٪ مسئله ما درست است و ان اینست که من میخواهم برسم.اگر بدانم میخوانی بازهم مینویسم

    عبدالله علیخواه ::: یکشنبه 85/7/23::: ساعت 8:34 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

     ما زبالاییم و بالا میرویم

    محی الدین بن عربی 

     

    در نظر بود که بترتیب بیاورم اما بمناسبت شهادت مولا کمی جلوتر رفته و بعد از آن مجددا از اول آغاز خواهم کرد:

     

       آسمان سوم

    ( آسمان شهادت - جایی که سر روحانیت یوسف(ع) است)

     

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سالک گفت : رسول توفیق - آسمان جمال (صفات لطیفه) و معدن جلال(صفات قهریه) را برایم گشود- آسمان گشوده شد و او سلام و درود گفت- زمام امت و امن آن آسمان را به من تسلیم کرد- خواستم ساکن آن قصرو رئیس آن مملکت را ببینم- در آستانه آن - همه اصحاب جمال را دیدم به دربان روی کرده پرسیدم :چه خبر؟ این گروه پراکنده کیست؟گفت : پیمان همسری بسته شد و مجلس شادی دیدنی و عروس حاضر است.

    سالک گفت: با دربان قصر مشورت کردم - اجازه داد بی رنج و خفتی وارد شدم و سلام گفتم و پاسخ شنیدم بال و پر شرمندگی از من ریخت - عروس قصر پوشیده و دامن کشان درآمد- به پای نیایش برخاستم به یاد کسی که (0اسماء الحسنی))از آن اوست(خدا)آغاز سخن کردم - بر صاحب ((قاب قوسین او ادنی)) ثنا گفتم- ثنای عطرآگین و شادی بخش را بردارنده آن جایگاه والا به ثنای آن دو افزودم و گفتم - مرحبا بر این همسری سعادتمند و منظم و ستودنی که شادیش همه دلها را پر کرده است و مردم و دشتهای خشک و ویران را خرم و آباد ساخته است - مرحبا به سرآمد روییدنی ها و روشن کننده تاریکی ها که سحر بابل است و آنان را به تیر در انداخت. من ندیدم که زناشویی میان فرشتگان باشد و زمام مرکب های افلاک بر پهنه ستاره سماک رها شود و شرفی از شرف ریشه دارتر باشد یا سعادتی که سعادت بر فزونی آن اقرار کند-یا نسبتی که به راندن آرزوها اذن دهدو آفتاب به خانه حمل نزدیک شود- گوارا باد این مجموعه خوشبختی ها و مبارک باد این ترکیبی که از اجزای نیک و در کنار هم شیر نوشید و به وجود آمد و از ستارگان بزرگ و روشنی بخش به هم پیوست - ((زنان پاک - مردان پاک را و مردان پاک زنان پاک را می سزد)) (نور /26-حجر/46)

    بر شما باد آن شادی - سعادت شما را به کف زدن مفید یاری کناد و حالی فرخنده و نیکو دست دهاد- شایسته باد این خوشحالی و بجا باد این پیوند و درآمدن به ((سلام آمنین))(محمد/46) و بشارت باد به عروس و داماد و پسران - سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است -و درود بر سرورمان محمد (ص) و پیام آور دیگر.

    سالک گفت : وقتی از سخن گفتن فراغت یافتم و به درود و سلام پایان دادم- پرده اندکی به حرکت درآمد و آوایی چون نسیم بیمار(صبا) وزیدن گرفت و گفت:

          کسی که زهرا(ستاره سفید) عروسش باشد

          از ستاره جوزا تاج و از شعری نعلین دارد

         ای شکوفه باغ که بوی خوشش را گرفتی

        آیا شکوفه دیگری هست که با روشنائی این ستاره همانندی کند ؟

    سالک گفت : به آن ستاره سفید (زهرا) گفتم : تو را شناختم و به زودی تو را وصف می کنم - از تو میخواهم که مقام همسرت را به من بشناسانی و خبر آن را به من بدهی و مرا از همه چند و چون او آگاه کنی . ستاره سفید گفت:

    ای مرد غریب و خوب و ظریف ! فدای کهنه و نوی تو شوم - آن ستاره سفید بر شخص آگاه میتابد و به نزد دانا فرود میآید - از حقیقت و غایتی پرسیدی که درک نمیشود و صفتی که باعلم احاطه نمی پذیرد و ملک کسی نمیشود - بر من است که به اندازه فهم تو او را معرفی کنم و تو او را به میزان علمت از شان او بیآگاهانم. این امین امانت داران و جمال پیامبران و همسر زهراست - او را لاهوتیان و ارواح مبینند- ناسوتیان و اجسام را میسوزاند.

     

     

     



    عبدالله علیخواه ::: شنبه 85/7/22::: ساعت 10:37 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     



    عبدالله علیخواه ::: پنج شنبه 85/7/20::: ساعت 1:22 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     



    عبدالله علیخواه ::: پنج شنبه 85/7/20::: ساعت 1:6 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    --

    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    زندگی در برابر دستهای بهم پیوسته نرم میشود . بعد میتوان زندگی را ساخت.

    من از میلیونها سال پیش میدانستم باید دوست داشت - باید عاشق بود و شکوفه کرد.

    خوشابحال سنگ که همه دستها را یکسان دوست دارد .

    خوشابحال درخت که خنکای سایه اش را بر تمامی سلولهای انسان مهربانانه تقسیم میکند.

    اول باید سلام کرد - دوم شناخت - سوم محبت - چهارم عاشق شدن و بعد زندگی دنبال ما خواهد آمد.

    تنها ؛او؛ شروع و خاتمه عشق است و ادامه پرتپش آن.



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بعضی وقتها از اینکه مانند گذشته بیادت میافتم ولی دلتنگی نمیکنم و از اینکه میدانم عاقبت دوست داشتن یکطرفه - رسیدن به کوچه بن بستی است که هزاران را نارفته پشت آن هست - از  اینکه مانند حتی دیروز منتظر هیچ چیزی از جانب شما نیستم - (بارها گفته ام ) تو فقط خودت را دوست داری !بعضی وقتها جدائی و دور شدن حتی برای زمان کوتاهی ضروریه و در مورد شما حتی اگر ادامه پیدا کند - چیزی را از دست نمیدهی و من بازهم به حستجو ادامه خواهم داد.

    از اینکه با صراحت گفتم : دوستت دارم - از اینکه برای تنهائی و دلتنگیت خودم را وادار به خواندن آوازهائی کردم که شبیه لالایی بود - از اینکه خودم را تاحد فراموش کردن خودم برده بودم و تو عاملش بودی - احساس بدی ندارم .

    کاش میدانستی چه میخواهی تا تکلیف اینهمه آدم منتظر که همه به تو اظهار عشق میکنند را میتوانستی لااقل با حتی چراغ سر کوچه اتان در میان بگذاری و بگوئی که من نمیتوانم انتخاب کنم - انتخاب من گزینه بی انتخابی است تا لااقل هم تو به سرگشتگیت ادامه میدادی و دیگران هم به زمزمه عاشقانه خاطرات میپرداختند .

    منهم نمیدانم که او.ل باید عاشق بشوی تا عاشقت بشوند یا اول باید عاشقت بشوند تا شماهم ابراز عاشقی بفرمائید !

    اولین باری نیست که از دست میدهی ! اما اولین باریست که نمیتوانی بدست بیآوری !؟

    احساس تنهائیت مربوط به ندانستن الفبای عشق است و آنچه ابراز شده درد بی عشقی است نه عشق . تو دنبال قانون عشق بودی و نمیدانستی که قانونش نداشتن قانون است و جستجویی ابدی به بیکرانگی انسان .



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نیمروز بود. بطرف ظهر .درجه گرمای هوا حدی بود که جلوی فکر کردن عابرین پیاده یا سواره ها را میگرفت و همه در هاله ای از گرما و دم هوا با سرعت بسوی جائی میرفتند که شاید خانه بود.

    جاده خالی بود و از کنار روستایی دور افتاده به جاده اصلی میرسید. ماشین با تمام قوا سعی میکرد جوابگوی فشار بی امان پدال گاز باشد . شیشه ها را ایین آوردم تا نسیمی که از حرکت ماشین بوجود میآمد عرقها را خشک کند . بوی سوختن هیزم و سوزاندن تاله گاو فضا را آلوده کرده بود.

    ناگهان فوجی از ؛دم جنبانکها؛ که انگار کنار جاده کمین کرده بودند - بطرف ماشین هجوم آوردند. از صدای برخورد تن یک یا دوتای آنها و خونی که روی گلگیر بوجود آمده بود فهمیدم که قصدشان ماشین بوده جون جای رواز و عبور زیادی وجود داشت .

    بعد از توقف کنار جاده و مشاهده اجساد متلاشی شده آنان - دستاچه شده بودم و برای لحظه ای باطراف نگاه کردم . از سکوت و نگاههای خشم آلود و تکانهای دم آنان احساس وحشت عجیبی مرا در خود میفشرد .

    دوباره بحرکت ادامه دادم . فوجی دیگر با سرعت گیج و شتاب گیرنده ای از بالای ماشین گذشتند و گوئی سعی میکردند با رواز دسته جمعی و ایجاد بادی که از شتاب آنان بوجود میآمد ماشین را متوقف یا از جاده خارج کنند.

    اعتراض بود ؟ تجاوز ماشین به قلمروشان ؟ دود و آلودگی ؟ این اعتراض جمعی سازمانداده شده بود و تا ?? کیلومتر ادامه داشت یا تا زمانی که از آن جاده خارج شده بودم . از سمت چ و راست جاده باریک هجوم میآوردند و بیصدا و فقط با تکان دادنهای بی وقفه دمهاشان سخن میگفتند. تر جیح میدادم که زبان میداشتند و بد و بیراههایی که بلد بودند نثار من میشد تا این سکوت هراسناک و هجومهای مخوف دسته جمعی !

    کاش زبانشان را میفمیدم . کاش زودتر ماشین را به صاخبش برمیگرداندم و بار دیگر یاده از این را میآمدم تا شاید یکیشان سخن میگفت .

    کنار جاده مرا وادار به توقف کردند. شاید باین وسیله آرامش به آنان باز گردانده میشد .

    هجوم ادامه دار بود و بعد از نفس تازه کردن در سوی دیگر جاده مرتب تکرار میشد . شاید توقف در قلمروشان نیز برایشان آزاردهنده بود !

    خدایا جقدر شگفتی در کلمات این پرواز بر سر و رویم میبارد و آیه های عظیم آفرینش در این هارمونی پرواز اعتراض وجود دارد .

    مگر دم جنبانکها قلمرو دارند ؟ مگر آنها احساس دارند ؟ نفرت و عشق ؟ مگر آنها میتوانند دسته جمعی تصمیم بگیرند ؟ این حرکت اعتراض آمیز تاکنون کسی را بفکر واداشته است ؟ شاید گرسنگی یا نبودن آب باعث این خودکشی است !

    شما را بخدا قسم میدهم آب را برای دم جنبانکها حفظ کنیم .

    آبادی را برای دم جنبانکهای جوان حفظ کنیم . به آنان احترام بگذاریم و اعتراض بحقشان را با تواضع جواب دهیم .

    کنار جاده از نقطه های متلاشی شده قبلی پر بود. هنوز صدای پروازشان را احساس میکنم .پروازی که بخاطر زندگی - حامل مرگ آنان است .

    به خودکشی ؛دم جنبانکها؛ فکر کرده اید ؟ شاید قسمتی از سمفونی مرگ برای زندگی کل پرندگان باشد .دنیای پرندگانی که آب و آبادانی و لانه و درخت برای زندگیشان را ما از بین برده ایم .



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    شبهای سیاه درد را

    تو

    تا سپیده دمان

    برایم ستاره باش

    آینه را باور ندارم

    شفافیت چشمهای یک نابینا را

    و سیاهی مات و مبهم

    چشمان زنی غریبه و نیمه دیوانه را !

                                    *

    زنی در ذهن لحظه ها پای میکوبد

    با چشمانی اشباع از رگه های جنون

    و لبخندی

    که به بغض در حال ترکیدن شبیه بود

                             

                              *

    جنون حرکت در نامعلوم

    ادامه نامعلوم

    و کبودی جوهری اشباع از جنون

    زن

    مثل یک نقطه با هزار انشعاب

    بر پیشانی لحظه ها

    رشد میکند

    و صدای شکستن کمر شب بگوش میرسد

                               *

    زخمهایی صورت بیرنگش دارد

    که سپیده دمان بخواب میرود و شب

                            بر میخیزند

    با چشمانی باز بخواب میرود

    و نبض جوهری مردمکش

    مثل شروع طو فان عصر

    دارد با تمام صدا میکوبد

    تا آغاز شود.

                          * 

    مردمکهای جوهری با ته رنگ بنفش مرده

    و جنون در لابلای زخمهای او

    سرایت میکند از ریزش مرمکهایش تا آنسوتر

    انگار آخرین اتوبوس

    با سرعت از کنار آخرین مسافر گذشته بود

    وقتی که لبخند میزند

    با میل تکه تکه کردن

    احساسهای سرد

    بنفش و سیاه لبهایش نیز

    مثل مردمکهای جوهریش

    از نگاه ترسیده ام

    عبور میکند

    این زن دیوانه آیا

    در هیئت این چشمان جوهری

    در همه اتوبوسهای عمر

    با ما سفر خواهد کرد ؟

    هیچکس



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    <      1   2   3   4      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 10
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدید :26462

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    عبدالله علیخواه - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
    عبدالله علیخواه
    سالیان درازی است که مینویسم و به دین و آئین کشورم بشدت علاقمندم. با راهنمائیهای اساتید سعی کرده ام در خدمت قرآن و جوانان باشم .

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    عبدالله علیخواه - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<





    Powered by WebGozar

    style> < .WFeedTitle{font-family:tahoma;font-size:8pt;color:#003399;text-decoration:none;font-weight:600}.WFeedTitle:hover{color:#ff4400;} .WFeed{font-family:tahoma;font-size:9pt;color:#003399;text-decoration:none;}.WFeed:hover{color:#ff4400;}
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    بسم الله الرحمن الرحیم