سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سه چیز توان فرساست : از دست دادن دوستان، فقر در غربت و ادامه یافتن سختی . [امام علی علیه السلام]
هنر و ادبیات - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  



    عبدالله علیخواه ::: پنج شنبه 85/7/20::: ساعت 1:22 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     



    عبدالله علیخواه ::: پنج شنبه 85/7/20::: ساعت 1:6 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

     

    " تمرین عشق"

     

    اکنون کمی میدانم از "عشق" احساس نیست . اندیشه به انجام کاری است که دیگران را شاد میکند.محمد رضا و مهدیه را دوست دارم اکبر و حسین را دوست دارم- اما هیچگاه نتوانسته ام برای شادی آنان به تعبیر ساده خود برای آنان کاری اشقانه " انجام دهم.

     

    احساس دوست داشتن تا عمل به "عشق" چقدر تفاوت دارد! احساس تا عمل به "عشق" ! ما نبودیم ولی "او" بود بعد به "عشق"عمل کرد و ما را آورد تاباشیم.از قطره های شبنم احساس "عشق"خویش "دل" را سرود و بعد برای شیفتگی از نقطه های سرخ احساسش خطوطی کمرنگ ترسیم نمد و من و تو درعمل "شیفته" بدنیا آمدیم.

     

    ناگهان عقل بعنوان ماشین محاسبات بکار آمد و "دیوانگی و شیفتگی جان مارا" دستخوش خطوط بظاهر بی نقص نمود.آن "دیوانگی جان" – آن "شیفتگی از عطر عشق

    چه زود جای خود رابه "عاقل" بودن و گمشدگی داد و افسوس !عزیز من "عشق" بیقراری و شیفتگی و سرگشتگی و نرسیدن و ناتمام است !اگر تب نکنی نمیتوانی عاشق باشی- طوفان شیدایی که آغاز میشود زیر پوستت خون برقص میاید و هلهله کنان پای

     

    میکوبد و احساس میکنی که تمام کارهای دنیا را میتوانی در یک ثانیه و با یک اشاره انجام دهی ! اگر گفتم تب منظور آتشی است که همیشه شعله ور متولد مشود و خاموش نمیشود پس باید از این آتش بوسهای به تنت بنشیند که لرزه سردترین زمستان و جوشش آتشفشان دارد . حیف که نه گوش دادی نه یاد گرفتی و نه دیدی تا "عشق"دگرگونه ات کند! هنوز عطر ناشناس "او" در سلولهایت میغرد و خون را میجهاند و تو هنوز خود را نیافته ای انسان!! 



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    شبهای سیاه درد را

    تو

    تا سپیده دمان

    برایم ستاره باش

    آینه را باور ندارم

    شفافیت چشمهای یک نابینا را

    و سیاهی مات و مبهم

    چشمان زنی غریبه و نیمه دیوانه را !

                                    *

    زنی در ذهن لحظه ها پای میکوبد

    با چشمانی اشباع از رگه های جنون

    و لبخندی

    که به بغض در حال ترکیدن شبیه بود

                             

                              *

    جنون حرکت در نامعلوم

    ادامه نامعلوم

    و کبودی جوهری اشباع از جنون

    زن

    مثل یک نقطه با هزار انشعاب

    بر پیشانی لحظه ها

    رشد میکند

    و صدای شکستن کمر شب بگوش میرسد

                               *

    زخمهایی صورت بیرنگش دارد

    که سپیده دمان بخواب میرود و شب

                            بر میخیزند

    با چشمانی باز بخواب میرود

    و نبض جوهری مردمکش

    مثل شروع طو فان عصر

    دارد با تمام صدا میکوبد

    تا آغاز شود.

                          * 

    مردمکهای جوهری با ته رنگ بنفش مرده

    و جنون در لابلای زخمهای او

    سرایت میکند از ریزش مرمکهایش تا آنسوتر

    انگار آخرین اتوبوس

    با سرعت از کنار آخرین مسافر گذشته بود

    وقتی که لبخند میزند

    با میل تکه تکه کردن

    احساسهای سرد

    بنفش و سیاه لبهایش نیز

    مثل مردمکهای جوهریش

    از نگاه ترسیده ام

    عبور میکند

    این زن دیوانه آیا

    در هیئت این چشمان جوهری

    در همه اتوبوسهای عمر

    با ما سفر خواهد کرد ؟

    هیچکس



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نیمروز بود. بطرف ظهر .درجه گرمای هوا حدی بود که جلوی فکر کردن عابرین پیاده یا سواره ها را میگرفت و همه در هاله ای از گرما و دم هوا با سرعت بسوی جائی میرفتند که شاید خانه بود.

    جاده خالی بود و از کنار روستایی دور افتاده به جاده اصلی میرسید. ماشین با تمام قوا سعی میکرد جوابگوی فشار بی امان پدال گاز باشد . شیشه ها را ایین آوردم تا نسیمی که از حرکت ماشین بوجود میآمد عرقها را خشک کند . بوی سوختن هیزم و سوزاندن تاله گاو فضا را آلوده کرده بود.

    ناگهان فوجی از ؛دم جنبانکها؛ که انگار کنار جاده کمین کرده بودند - بطرف ماشین هجوم آوردند. از صدای برخورد تن یک یا دوتای آنها و خونی که روی گلگیر بوجود آمده بود فهمیدم که قصدشان ماشین بوده جون جای رواز و عبور زیادی وجود داشت .

    بعد از توقف کنار جاده و مشاهده اجساد متلاشی شده آنان - دستاچه شده بودم و برای لحظه ای باطراف نگاه کردم . از سکوت و نگاههای خشم آلود و تکانهای دم آنان احساس وحشت عجیبی مرا در خود میفشرد .

    دوباره بحرکت ادامه دادم . فوجی دیگر با سرعت گیج و شتاب گیرنده ای از بالای ماشین گذشتند و گوئی سعی میکردند با رواز دسته جمعی و ایجاد بادی که از شتاب آنان بوجود میآمد ماشین را متوقف یا از جاده خارج کنند.

    اعتراض بود ؟ تجاوز ماشین به قلمروشان ؟ دود و آلودگی ؟ این اعتراض جمعی سازمانداده شده بود و تا ?? کیلومتر ادامه داشت یا تا زمانی که از آن جاده خارج شده بودم . از سمت چ و راست جاده باریک هجوم میآوردند و بیصدا و فقط با تکان دادنهای بی وقفه دمهاشان سخن میگفتند. تر جیح میدادم که زبان میداشتند و بد و بیراههایی که بلد بودند نثار من میشد تا این سکوت هراسناک و هجومهای مخوف دسته جمعی !

    کاش زبانشان را میفمیدم . کاش زودتر ماشین را به صاخبش برمیگرداندم و بار دیگر یاده از این را میآمدم تا شاید یکیشان سخن میگفت .

    کنار جاده مرا وادار به توقف کردند. شاید باین وسیله آرامش به آنان باز گردانده میشد .

    هجوم ادامه دار بود و بعد از نفس تازه کردن در سوی دیگر جاده مرتب تکرار میشد . شاید توقف در قلمروشان نیز برایشان آزاردهنده بود !

    خدایا جقدر شگفتی در کلمات این پرواز بر سر و رویم میبارد و آیه های عظیم آفرینش در این هارمونی پرواز اعتراض وجود دارد .

    مگر دم جنبانکها قلمرو دارند ؟ مگر آنها احساس دارند ؟ نفرت و عشق ؟ مگر آنها میتوانند دسته جمعی تصمیم بگیرند ؟ این حرکت اعتراض آمیز تاکنون کسی را بفکر واداشته است ؟ شاید گرسنگی یا نبودن آب باعث این خودکشی است !

    شما را بخدا قسم میدهم آب را برای دم جنبانکها حفظ کنیم .

    آبادی را برای دم جنبانکهای جوان حفظ کنیم . به آنان احترام بگذاریم و اعتراض بحقشان را با تواضع جواب دهیم .

    کنار جاده از نقطه های متلاشی شده قبلی پر بود. هنوز صدای پروازشان را احساس میکنم .پروازی که بخاطر زندگی - حامل مرگ آنان است .

    به خودکشی ؛دم جنبانکها؛ فکر کرده اید ؟ شاید قسمتی از سمفونی مرگ برای زندگی کل پرندگان باشد .دنیای پرندگانی که آب و آبادانی و لانه و درخت برای زندگیشان را ما از بین برده ایم .



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بعضی وقتها از اینکه مانند گذشته بیادت میافتم ولی دلتنگی نمیکنم و از اینکه میدانم عاقبت دوست داشتن یکطرفه - رسیدن به کوچه بن بستی است که هزاران را نارفته پشت آن هست - از  اینکه مانند حتی دیروز منتظر هیچ چیزی از جانب شما نیستم - (بارها گفته ام ) تو فقط خودت را دوست داری !بعضی وقتها جدائی و دور شدن حتی برای زمان کوتاهی ضروریه و در مورد شما حتی اگر ادامه پیدا کند - چیزی را از دست نمیدهی و من بازهم به حستجو ادامه خواهم داد.

    از اینکه با صراحت گفتم : دوستت دارم - از اینکه برای تنهائی و دلتنگیت خودم را وادار به خواندن آوازهائی کردم که شبیه لالایی بود - از اینکه خودم را تاحد فراموش کردن خودم برده بودم و تو عاملش بودی - احساس بدی ندارم .

    کاش میدانستی چه میخواهی تا تکلیف اینهمه آدم منتظر که همه به تو اظهار عشق میکنند را میتوانستی لااقل با حتی چراغ سر کوچه اتان در میان بگذاری و بگوئی که من نمیتوانم انتخاب کنم - انتخاب من گزینه بی انتخابی است تا لااقل هم تو به سرگشتگیت ادامه میدادی و دیگران هم به زمزمه عاشقانه خاطرات میپرداختند .

    منهم نمیدانم که او.ل باید عاشق بشوی تا عاشقت بشوند یا اول باید عاشقت بشوند تا شماهم ابراز عاشقی بفرمائید !

    اولین باری نیست که از دست میدهی ! اما اولین باریست که نمیتوانی بدست بیآوری !؟

    احساس تنهائیت مربوط به ندانستن الفبای عشق است و آنچه ابراز شده درد بی عشقی است نه عشق . تو دنبال قانون عشق بودی و نمیدانستی که قانونش نداشتن قانون است و جستجویی ابدی به بیکرانگی انسان .



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    زندگی در برابر دستهای بهم پیوسته نرم میشود . بعد میتوان زندگی را ساخت.

    من از میلیونها سال پیش میدانستم باید دوست داشت - باید عاشق بود و شکوفه کرد.

    خوشابحال سنگ که همه دستها را یکسان دوست دارد .

    خوشابحال درخت که خنکای سایه اش را بر تمامی سلولهای انسان مهربانانه تقسیم میکند.

    اول باید سلام کرد - دوم شناخت - سوم محبت - چهارم عاشق شدن و بعد زندگی دنبال ما خواهد آمد.

    تنها ؛او؛ شروع و خاتمه عشق است و ادامه پرتپش آن.



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    --

    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

        آنکه هیچ نمیداند - به چیزی عشق نمیورزد

        آنکه از عهده هیچ کاری برنمیآید - هیچ نمیفهمد

       آنکه هیچ نمیفهمد - بی ارزش است ولی آنکه میفهمد بیگمان عشق میورزد- مشاهده میکند-می بیند-

      هر چه بیشتر دانش آدمی در چیزی ذاتی باشد- عشق بدان بزرگتر است .

      هر که فکر کند همه میوه ها همان وقت میرسند که توت فرنگی - از انگور چیزی نمیداند.

     

                                                                           پاراسلسوس



    عبدالله علیخواه ::: چهارشنبه 85/7/19::: ساعت 11:1 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    <      1   2   3      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 21
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدید :26473

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    هنر و ادبیات - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
    عبدالله علیخواه
    سالیان درازی است که مینویسم و به دین و آئین کشورم بشدت علاقمندم. با راهنمائیهای اساتید سعی کرده ام در خدمت قرآن و جوانان باشم .

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    هنر و ادبیات - آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<





    Powered by WebGozar

    style> < .WFeedTitle{font-family:tahoma;font-size:8pt;color:#003399;text-decoration:none;font-weight:600}.WFeedTitle:hover{color:#ff4400;} .WFeed{font-family:tahoma;font-size:9pt;color:#003399;text-decoration:none;}.WFeed:hover{color:#ff4400;}
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    بسم الله الرحمن الرحیم