بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی احساس میکنم که کمی مرا دوست داری- شاید هم برای ارضای غرور خویش ترا کمی در حال دوست داشتن خویش میبینم. همیشه فکر میکنم که تحمل من سخت است و دیر یا زود مرا رها خواهی کرد.
مشکل از منست که هم غرور دارم و هم نمیخواهم داشته باشم.هم میخواهم اینگونه نباشم و هم هستم.این تردید تقریبا همه را کلافه کرده و آخرش میشو این احساس که تا زمانی که نمیدانی چی هستی و چه میخواهی – اینگونه میماند.
فکرمیکنم خوشحالم از اینکه بمن توجهی نمیکنی و ناراحت از اینکه چرا؟
از دوست داشته نشدن توسط شما یک نوع احساس تلخ و بیشتر شیرین مرا تسکین میدهد که انگار در عین دوست داشته نشدن – از اینکه شاید آخراین بی توجهی یک حمله ناگهانی دوست داشته شدن باشد؟
همیشه خود را درحال نجوا با تو میبینم یا نه احساس میکنم.از اینکه بجایی رسیده یا نرسیده ام در اصل موضوع تاثیری نمیگذارد. حتما نباید موفق شده باشی تا بتوانی احساست را بیان کنی- این حالت نه جنگ نه صلح و نه عشق نه نفرت هم بدنیست.
البته با بیتفاوتی فرق دارد.مهم نیست که وقتی این نامه را میخوانی چه برداشت میکنی و البته مهم است که در نهایت بشما نرسیده ام .اما ناامید هم نیستم. 50? مسئله ما درست است و ان اینست که من میخواهم برسم.اگر بدانم میخوانی بازهم مینویسم.
بازدید دیروز: 37
کل بازدید :26636

سالیان درازی است که مینویسم و به دین و آئین کشورم بشدت علاقمندم. با راهنمائیهای اساتید سعی کرده ام در خدمت قرآن و جوانان باشم .
